چهارشنبه 90 دی 7 :: 8:2 صبح :: نویسنده : مهران گلی
کیم جونگ اون جانشین مردی می شود که به مرد هسته ای شهرت یافته بود. موضوع مطلب : یکشنبه 90 آذر 20 :: 7:25 عصر :: نویسنده : مهران گلی
چندین روز پس از شکار هواپیمای بدون سرنشین آمریکایی توسط نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، کارشناسان اطلاعاتی رژیم صهیونیستی اسرائیل، به دنبال گمانهزنی درباره چگونگی انجام چنین عملیاتی هستند. موضوع مطلب : پرنده جاسوسی جمعه 90 آبان 20 :: 1:0 صبح :: نویسنده : مهران گلی
وقتی سخن از اوست قلم از حرکت می ایستد وقلب فریاد میزند . پس تنها از زبان خودش باید گفت که هر اقدام دیگری تنها و تنها از تاثیر کلام می کاهد. در این گزارش شما را با چند پند اقتصادی از امام رضا (ع) آشنا می کنیم. 1-پرهیز از گداپروری کمک به یک فرد ضعیف بهتر از صدقه دادن است. 2.مطالبه حق مؤمن در حال غضب هم از دایره حق بیرون نمیرود و در حال رضایت هم در باطل داخل نمیگردد و هرگز بیش از حق خود مطالبه نمیکند. 3.انفاق روزی حضرت رضا علیه السلام از یکی از غلامان خود پرسید:«آیا امروز چیزی در راه خدا انفاق کرده اید؟» غلام گفت:«نه.» امام فرمود:«پس خداوند از کجا به ما عوض دهد؟! برو چیزی در راه خدا انفاق کن، حتی اگر یک درهم باشد.» 4.هشدار در مورد فقر هیچ یک از اهل بیت(ع) پیروانشان را به فقر و تهی دستی فرا نخواندند؛ چرا که فقر، به طور طبیعی می تواند سرچشمه بسیاری از غصه ها، لغزش ها و تبهکاری ها باشد. «بررسی مشکلات اجتماعی و سبب جویی نابسامانی ها روشن می سازد که فقر اساس بسیاری از مشکلات اجتماعی و نابسامانی های زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی است. تردید نیست که انسان دراین زندگی، درکالبدی جای دارد که از مواد طبیعی تشکیل یافته است و با اشیایی سر و کار دارد و در فضایی زندگی می کند که به وسایل و کالاهای مادی نیازمند است. غذا، لباس، مسکن، نظافت و بهداشت، همه در طبیعت این زندگی و لازم تداوم حیات انسانی است و نبود یا کمبود هر یک از این امور، ناتوانی، بیماری و فرسایش و پیری زودرس را در پی خواهد داشت».
امام رضا(ع) در حدیثی دیگر می فرماید: «اذا اقبلت الدنیا علی انسان اعطته محاسن غیره و اذا ادبرت عنه سلبته محاسن نفسه؛ هرگاه دنیا[و دارایی]به انسانی روی آورد، نیکی های دیگران را [نیز] به او می دهد و هرگاه به کسی پشت کند [و او فقیر شود]، نیکی های خودش را [ هم] از او می گیرد».
موضوع مطلب : پنج شنبه 90 آبان 5 :: 8:39 صبح :: نویسنده : مهران گلی
موضوع مطلب : شنبه 90 مهر 30 :: 11:34 صبح :: نویسنده : مهران گلی
در این کتاب که توسط دکتر هاشم رجب زاده به فارسی ترجمه شده است. یوشیدا شرح مسافرت خود در سالهای 1297 و 1298 هجری قمری ـ در اواخر دورهی سلطنت ناصرالدین شاه قاجار ـ به ایران را با ظرافت بسیاری نوشته است.
یوشیدا ماساهارو در سفرنامهی خود، هر جا که از خلق و خوی مردم یاد کرده، سادگی و خلوص و مهماننوازی ایرانیان را ستایش میکند و آنجا که از حکام و اجزای حکومت قاجار مینویسد، فرصت طلبی و فساد دستگاه قاجاریه را به خوبی به تصویر میکشد. برای آشنایی خوانندگان محترم، قسمتهایی از این سفرنامه نقل شده است. مهمان نوازی ایرانیان
پس از اینکه یکی از همراهان یوشیدا ـ به نام فوجیدا ـ در توفان شن از کاروان عقب مانده و ناپدید میشود، توسط دو نفر ایرانی پیدا شده و نجات مییابد. شرح این ماجرا از زبان یوشیدا و به نقل از فوجیدا میخوانیم: « از حال رفته بودم. ایرانیها از من پرستاری و پذیرایی کردند و هندوانه و ماست و نان برایم آوردند. خوراک بسیار گوارایی بود، و با اشتها خوردم. صبر کردیم تا توفان گذشت. آن وقت، ایرانیها باز یاری و مهربانی کردند و مرا به اینجا رساندند. » فوجیتا داستان نجات معجزهآسایش را با شوق و شادی تمام بازگفت، و از آن دو مرد ایرانی تشکر کرد. آنها در واقع جانش را نجات داده بودند.
فوجیتا تکه نانی ( که از غذایش مانده و با خود آورده بود ) به ما نشان داد. او آن تکه نان روستای ایران را در سراسر سفرمان با خود نگهداشت و، به یادگار به ژاپن آورد. پل سنگی با پول مردم
در رودخانــه پایههای سنگی گذاشته و روی آن طاقها یا تکه سنگهای پله مانند انداخته و پلی ساختــه بودند که ... 62/1 کیلومتر درازا داشت. این پل سنگی را کی درست کرده است؟ گفتند که همه با پول مردم نیکوکار ساخته شده است، و هیچ ربطی به دولت ایران ندارد. مأموران دولت تنها همّشان بیشتر گرفتن مالیات از رعایاست، و مالیات را غنیمت آسمانی میدانند.
شیر بادیه یا شیر بادیه؟! صبح که شد،... هنوز خواب و بیدار بودیم که با صدای کسی که بیرون خانه بلند فریاد میکرد « شیر آمد! شیر آمد! » از جا پریدیم. دیدم رام چندرا که مترجم هندی ماست پریشان و هراسان فریاد میکند « شیر آمد! شیر آمد! » و با شتاب این سو و آن سو میدود و دست و پایش را گم کرده است. از او پرسیدم «چرا این طور فریاد میکنی؟ ما که بند دلمان پاره شد!» او پاسخ داد که صبح که از خواب بیدار شده و از خانه بیرون رفته، یکی از مردم روستا را دیده است که میآید و با صدای بلند میگوید: « شیر! شیر! » ... رام چندرا که در آن دم صبح هنوز خواب آلود و گیج بود، سخن مرد شیر فروش را به معنی آمدن شیر بیشه گرفته و فریاد زنان به هر سو دویده بود. همراهان ما هم به شنیدن فریاد او اسلحة خود را برداشته و بیرون آمده بودند. دیدیم که مردم روستا از محصول لبنیات خودشان مانند شیر و ماست و پنیر در سینیهای رویین و مسین گذاشتهاند و میآورند. آنها نزدیک آمدند و سینیها را با ادب و مهربانی به ما دادند. دانستیم که دچار بدفهمی شده و مهربانی و مهمان نوازی مردم روستا را طور دیگر تصور کرده ( و اسلحه برداشته ) بودیم. ما و روستاییان همه مدتی از این پیشامد میخندیدیم.
هدیهی شاهزادة قاجار شاهزاده حاکم شیراز برای سه روز بعد به ما وقت ملاقات داد. ... در آن روز ... ما وقت خوشی را با شاهزادة حاکم و پسرانش گذراندیم. هنگامی که عازم بازگشت بودیم، شاهزادة حاکم ما را به اصطبل خود برد و گفت: « شما به سفر دور و درازی میروید و مطمئنم که اسب خوبی لازم دارید. بیداشتن اسب راهوار به ناراحتی میافتید. هر کدام از اسبهای مرا که میخواهید، بردارید. هر اسبی را که دوست دارید به شما میبخشم. » من فکر کردم که اسب چیز کوچکی نیست و تیمار و نگهداری آنهم وبال گردنمان خواهد شد.
این بود که تشکر کردم و گفتم که اسب نمیخواهم. اما شاهزاده اصرار کرد و گفت: « خواهش میکنم. حتماً یک اسب بردارید. » من که در تنگنا افتاده بودم، گفتم: « بسیار خوب. خیلی متشکرم. هر اسب که باشد خوب است. » او اسب خوبی را که زین و برگ زیبایی داشت نشانداد و گفت: « این اسب خوب است. این را بردارید! » این اسب شکیل و ارزنده مینمود و زین و برگ زیبایی هم داشت. همان لحظه از شاهزاده خداحافظی کردیم و با اتاق دیگر قصر رفتیم، سرکیس خان که مترجم ما در این دیدار بود، با نرمی و مهربانی به من گفت: « اسب را میتوانید در اصطبل شاهزاده نگهدارید، و بهتر است روزی که از شیراز میروید آن را بگیرید. من میتوانم ترتیب نگهداری اسب را در این فاصله برایتان بدهم. » او با زبان نرم و تعارف فراوان چنین پیشنهادی کرد و من هم پذیرفتم.
شبی که قرار بود از شیراز راه بیفتیم، مهتری اسبی را کشان کشان آورد. این اسب نه اندام گیرا و نه زین و برگ زیبا داشت، و دیدم که اسبی دیگر است و بر و بالا و ترکیبش با آن که شاهزاده به من بخشیده بود تفاوت دارد و از ماه تا ماهی و از آسمان تا زمین فرق میکند. مهتری که اسب را آورده بود بیست تومان هم برای خرج نگهداری آن در این چند روزه میخواست. دیدم که به راستی مغبون شدهام. با بیست تومان میتوانستم از تاجر اسب یا بازار کال فروشها اسب خیلی بهتر و راهواری بخرم. این مهماندار و مترجم فریبم داده بود. اسب را که عوض کرده بودند به جای خود، پول زیادی هم باید میدادم. اینجا بد آورده بودم و راه گریزی نبود. در برابر هدیة حاکم، من هم ظرفهای سفالی و لعابی و چینی و لاکی ژاپنی برای شاهزاده پیشکش فرستادم. با قیمت این چیزها و پولی که برای انعام و هزینة نگهداری اسب دادم، میتوانستم دو سه اسب خوب بخرم. ( در تهران که این داستان را به تامسون کاردار بریتانیا گفتم، قاه قاه خندید و گفت که این بلا به سر او هم آمده بود. ) وصف پل خواجوی اصفهان چیز چشمگیر و زیبایی که دیدم پل زیبایی بود ... { که} با آجر ساخته شده بود و دهنههای آن شکل قوسی زیبایی داشت. ... روی پل خیابانی کشیده شده بود و هر سوی این خیابان گذرگاهی داشت. بر دیوارة کنار هر گذرگاه، طاقها و روزنههای هلالی شکل ساخته بودند. دیوارة بیرونی پل، معماری و نقش و نگار خیره کنندهای داشت. رنگ کاشیهای نمای پل آبی فیروزهای و طلایی بود، اما حیف که قسمتهایی از آجرها و زینتهای روکار پل ریخته و فرو افتاده بود. از روی زیب و جلوه و رنگی که هنوز بر این پل مانده بود، کوشیدم تا نقش و نمای کامل و نخستین آن را در ذهن مجسم کنم. خوب پیدا بود که این پل سالها پیش شکوه و زیبایی بیشتری داشته است. اما هنوز هم طرح و نقشهای زیبا بر آن دیده میشد. زیبایی این پل را نمیتوانم خوب وصف کنم، زیرا که چنین طرحهای چشم نواز و دلانگیزی تا آن روز ندیده بودم.
ژاپن در اروپا! میرزا سعید خان ( انصاری، مؤتمن الملک ) به وزارت خارجه گمارده شد. این میرزا سعید خان مردی سالخورده بود و به هیچ زبان خارجی آشنایی نداشت.
یک روز خبر آوردند که وزیر خارجه معین شده است. به دیدن او که رفتم، سر صحبت را گشود، و با لحن تعارف آمیز از دعوتی که ( از شاه ایران ) شده بود، تشکر کرد: « در سفر اخیر قبله عالم به اروپا، البته اعلیحضرت همایون به کشور شما آمدند و از پذیرایی گرم و مهمان نوازیتان خرسند شدند. » در ملاقات امروز، میرزا علی خان مترجم جوان وزارت امور خارجه که انگلیسی را روان حرف میزد، بیانات وزیر را ترجمه میکرد. دیدم که او با این حرف وزیر دستپاچه شد و نمیدانست که چه بکند.
اما زود بر خود مسلط شد و کوشید تا وزیر را از اشتباه بیرون بیاورد، و آهسته در گوش میرزا سعید خان گفت که ناصرالدین شاه از ژاپن دیدن نکرده است، و ژاپن در اروپا نیست. اما میرزا سعید خان به حرف این جوان وقعی نگذاشت، و میرزا علی خان که مکدر و ناراحت هم شده بود ناچار و با صدای آهسته عین بیانات میرزا سعید خان را برایم ترجمه کرد.
من پاسخ دادم: « ژاپن در منتها الیه خاور دور است. اعلیحضرت پادشاه ایران هنوز به کشور ما تشریف فرما نشدهاند. » مترجم، میرزا علی خان، خیس عرق شده بود و نمیدانست که چه بکند. پیدا بود که با نگاهش به وزیر میگوید: « دیدی! من که گفتم! چرا رسوایمان کردی؟ » توانستم فکر و حال مترجم جوان را از چهرهاش بخوانم. میرزا علی خان با لحن بسیار احترام آمیز گفتهام را برای وزیر ترجمه کرد. من دوست نداشتم که این گونه حرفها به میان بیاید و توی ذوق بزند، و نمیخواستم که غرور وزیر تازه حریحه دار بشود.
اعدام در دورهی قاجار در مدتی که در تهران بودیم شنیدیم که حدود ده راهزن را که نزدیک همدان به کاروانی حمله کرده، و مردم را کشته و بار و بنهشان را برده بودند، مجازات میکنند. این مجازات در میدان برزگ تهران اجرا میشد. این تبهکاران را از زندان تا این میدان پیاده به قطار گرداندند و میر غضب که در جلو آنها میرفت دشنهاش را پی در پی تاب میداد.
جلاد در خیابان میرفت و با فریاد به مردم میگفت که محکومان را برای اعدام میبرند و اینان را یک به یک نشان میداد. مردم رهگذر و تماشاچی هم خرده پولی بر کف دست میگذاشتند و به جلاد میدادند. این پول انعام میر غضب بود. پس از اجرای مجازات هم جلاد دوره میگشت و اجرا شدن حکم را فریاد میکرد، و با این کار تا سه روز میتوانست پول جمع کند.
محکومان که به جایگاه اعدام میرسیدند، پارچة سرخی دور سر و صورت آنها میپیچیدند و الوار سنگینی از چوب ( بر گردنشان ) می گذاشتند و دستهایشان را از پشت محکم به هم میبستندو محکومان را با این وضع به ردیف در جایگاه اعدام و رو به میدان مینشاندند. جلاد گلوی هر یک از محکومان را با خنجر کوتاه داس مانندی میبرید. خون از این بریدگی بیرون میزد و سرازیر میشد. محکوم به خود میپیچید، نعره میزد و در اندک زمانی جان میداد. سر اعدام شدگان را از تن جدا میکردند و برای مشاهدة مردم به درختهای خیابان میآویختند.
موضوع مطلب : شنبه 90 مهر 30 :: 11:34 صبح :: نویسنده : مهران گلی
داستان تلاشهایی که امیر کبیر در قوت یافتن اقتصاد این مملکت کرد و البته پس از آن همه بر باد رفت را بسیاری از ما شنیده اند اما حکایت سماور ساز بیچاره داستانی بس شنیدنی است که عینا از منبع تاریخی نقل می شود: مرحوم حاجی ابراهیم خان صدیق الممالک کاشی، لَلِه ی مرحوم صدیق الدوله فرزند اکبرشاهزاده ظل السلطان، - مسعودمیرزا- حکایت می فرمودکه من با جمعی از بزرگان خدام شاهزاده و بسط مال حکومت او مسرتی سرشار داشتیم و به سخنان هزل و مطایبه خود را سرگرم نموده و در بساط انبساط مشغول عیش و نشاط بودیم و اتفاقاً فقیری پیر پیدا شده سؤال نمود و عیدی خواست. ما هر یک مقداری شاهی سفید به او دادیم. چون شست خویش را پر از سیم دیده نسیم مسرتی بر خاطر هوی وزیده و با بشاشتی تمام گفت سرگذشتی دارم که قابل استماع است، اگر اجازت دهید عرض کنم. خوشروئی و چرب زبانی او ما را بر آن داشت که اجازتش دادیم. گفت در تاریخی که چراغعلی خان زنگنه از طرف امیرنظام به حکومت این ولایت منسوب بود و تمام اشرار این شهر را سرکوب نموده و اهالی به نعمت امنیت نایل شدند، من به سن 24سالگی بودم و بجز مادر و عیال کسی را نداشتم و به صنعت دواتگری معیشت خود را می گذرانیدم.
یک روز فراشی از طرف حکومت به بازار ما بیامد و تمام دواتگران را که بیش از چهل نفر بودند بدارالحکومه برد و به حاکم حضور ما را در آنجا عرض نمود. حاکم همه را نزدیک خواسته و پرسید کدام یک از شما در صنعت دواتگری از سایر استادتر و کاملتر است؟ ما با هم مدتی به مشاوره مذاکره نمودیم تا استادی دو نفر از ما مسلم و منتخب شد و امتیاز ایشانرا همه اعتراف نمودند و یکی از آن دو نفر من بودم.
حاکم فرمود شما دو نفر به تالار بیایید و سایرین مرخصند که پی کار خود بروند. و چون به تالار رفتیم بعضی مسائل از ما بپرسید. آنگاه مرانگاه داشته دیگری را مرخص نموده و به من فرمود که اتابک اعظم امیرنظام ترا در طهران خواسته و می باید همین ساعت سفر کنی و مکتوبی بمن داد که به امیرنظام برسانم. من عرض کردم اطاعت می کنم اما باید به خانه بروم و زندگی مادر و عیالم را در غیاب خود ترتیب بدهم.
فرمود مخارج بازماندگان ترا خود می رسانم و شما از همین جا باید حرکت کنید و بجائی نروید. سپس پنج اشرفی زر مسکوک برای مصارف راه به من داد و یک نفر را امر کرد که مرکوبی اجاره کرده و مرا سوار نموده بدون تأمل از شهر خارج نماید و چون بدارالخلافه رسیدم بدیوانخانه سلطنتی رفتم و مکتوب حاکم را به توسط یکی از ملازمان به امیرنظام رسانیدم. طولی نکشید که مرا در مجلس خویش بخواست و چون ابهت و همینه و احتشام مجلس مبهوتم کرده و هراسناکم نموده بود، امیرنظام ملتفت حالم شده و به خوشروئی و ملاطفت با من آغاز سخن کرده و در پیش روی خود را مرا بنشانید و ساعتی با سایرین خود را مشغول داشت تا حالت طبیعی کمن بجای آمده و هراسم باستیناس مبدل شد .
آنگاه بخادمی فرمود که آن سماور را بیاور. تا آن زمان سماور ندیده و اسم آنرا نیزنشنیده بودم و معلوم شده که غالب حضار چون من بی خبر از سماور بودند. پس مجمعه بزرگی مابین من و امیرنظام بگذاشتند و سماوری متوسط الجثه در آن جای دادند و منقلی پر از آتش و ظرف آبی بیاوردند.
امیرنظام بدست خویش سماور را آب و آتش بنمود و تمام اجزاء سماور و خواص آنها را از دودکش و شیر و بادگیر و غیرها بیان فرمود، و چون آب بجوش آمد مقداریرا از شیر بدفعات خارج نمود سپس امر فرمود تا سماور را از آب و آتش خالی کردند و خشک نمود بیاوردند و بمن داد تا کاملاً داخل و خارج و اعالی و اسافل آنرا با تأنی تمام بدیدم و ترتیب ساختن آنرا در خاطر خویش مرتب نمودم. پس از آن فرمود می توانی سماوری مانند آن بسازی تا عموم ایرانیان از چنین متاعی محروم نمانند و محتاج به طلب آن از ممالک خارجه نباشند؟
عرض کردم بلی می سازم. گفت هرگاه نظیر آنرا بسازی امتیاز آنرا که نیکو سرمایه و ثروتی است بتو می دهم و چند اشرفی طلا به من داد تا در تهیه آن بکار برم. و سماور را برداشته به بازار آمدم و دکان عم خویش که از این پیش به طهران آمده و مشغول دواتگری بود پیدا کردم، و در آنجا تا یک هفته سماوری که از هر جهت مطابق با اصل بود بساختم و هر دو را در بغل گرفته به خانه امیر نظام رفتم و بنظر وی رسانیدم.
و بدقت هر دو را بدید و با هم بسنجید و آفرینها گفت و تحسینها نمود و مسرتی هر چه تمامتر حاصل فرمود و امر کرد که هر دو را به دکان عودت دهم و روز دیگر در ساعتی معین هر دو را برداشته به دیوانخانه حاضر شوم، و دستور داد که چون حاضر شدی بر در اطاق که با من روبرو می شوی چند دقیقه ساکت بایست، پس از آن با صدائی رسا مرا مخاطب ساخته بگوی ای وزیر ایران با صنعتگران و کارگران ممملکت میخواهی این قسم رفتار کنی که مدتی من با هزار امید بایستم و تو ملتفت من نشوی؟ من گفتم جرأت چنین جسارتی مرا نیست امیر نگاهی مهیب به من کرده فرمود دستور تو همین است که گفتم.
من بشدت مرعوب و مضطرب شده و باشاره او برخاستم و سماورها را برداشتم و برفتم. و روز دیگر که در موقع مذکور حضور یافتم، مرا بدید و خود را به ملاحظه مکتوبی مشغول داشت تا من پس از تأملی خطابه خویش را خواندم وزیر نیز با آنکه جمعی کثیر از اعیان و اشراف در آنجا بودند، از جای برخاست و عذرها خواست و تا نصفه اطاق برای گرفتن و دیدن سماور پیش آمد و هر دو را بگرفت و به حاضرین نیز نشان می داد و تشخیص کار ایران را از صنعت روس از ایشان می خواست و غالب امتیاز نمی دادند. تا خود علامت کار خویش را به ایشان نمودم و امتحان آب و آتش کردن آنرا دادم. آنگاه امیر نظام با ملاطفتی تمام پرسید که مزد و قیمت مواد سماور شما به چه مبلغی تمام شده است؟
عرض کردم سه تومان. آنگاه یکی از کتاب و منشیان خود را مخاطب ساخته و فرمود فرمان امتیاز سماور سازی را به نام این استاد رقم کنید که تا پانزده سال در تمام مملکت محروسه ایران مخصوص اوست و احدی بدون اجازه و رضایت او حق ساختن ندارد، و می باید یک دستگاه را از سه تومان و نیم بیشتر نفروشد. و نیز نامه ای به حاکم اصفهان بنگارید که هر محل مناسبی را این استاد معین کند خریداری کنید و به هر قسم که بخواهد عمارت نمایید و به وی بسپارید که کارخانه سماورسازی باشد، و هر مبلغی که به جهت فراهم نمودن آلات و ادوات دواتگری لازم باشد به او بدهید و به خرج دیوان اعلی منظور دارید. و بالجمله روزانه دیگر فرمان شاهی و رقمی که به عنوان حاکم بود با مخارج راه مرحمت فرموده روانه وطنم داشت. و چون به اصفهان رسیدم و نامه امیر را به حاکم دادم یک نفر با من بفرستاد و زمینی که اختیار نمودم بخرید و به دستور من چند اتاق در آنجا بنا کرد که در هر یک، یکی از کارهای سماور را از چکش کاری و ریخته گری و پرداخت و چرخکاری و غیرها انجام نمایند. و نیز برای خریداری آلت دواتگری و قیمت برنج هر قدر که لازم بود بخرید و بداد و تمام مخارج عمارت از عرصه زمین و اعیان و آلات دواتگری و سایر ملزومات بالغ به دویست تومان شد و از من قبض رسید بگرفتند که به خرج دیوان بیاورند. و من با شوقی بی اندازه و مسرتی سرشار مشغول کار شده و چند نفر از دواتگران را در کارخانه وارد کرده و تهیه یک صد دستگاه سماور را نمودیم. و چون تمام اجزاء سماورها از لوله و پایه و آتش خانه و دسته و شیر و بقیه اجزا آماده و مهیا شدند و موقع آن رسید که اجزاء هر یک را بهم وصل کرده و شروع به فروش آنها نماییم و از امتیازی که دولت علیه ایران به من داده متمتع و برخوردار گردیم، که دو نفر فراش قرمز پوش از طرف حاکم اصفهان وارد کارخانه شدند و قبض دویست تومان مرا با حکمی ارائه دادند که مفاد آن گرفتن دویست تومان از من بود. گفتم این چه اشتباهی است که واقع شده و چه ظلمی است که روا داشته اند. من فرمان دولتی و حکم امیر کبیر را دارم که این وجوه را دولت مرحمت فرموده است. ایشان سخن را در دهان من شکسته و مشتهای گران حواله سر و گردن من نموده، از شناسایی امیر نظام تجاهل کرده و به او سقطها گفتند و دشنامها دادند. فهمیدم که کار دگرگون شده و امیر نظام از میان رفته است.
موضوع مطلب : شنبه 90 مهر 30 :: 11:30 صبح :: نویسنده : مهران گلی
موضوع اختلاس 3 هزار میلیارد تومانی و پرداختن به ابعاد گوناگون آن، نشست شورای پول و اعتبار و شورای عالی اشتغال، گرانی شیر و تخممرغ، وضعیت طرح بزرگ ذخیرهسازی گاز و باغ ویلاهای شمال تهران، از مهمترین اخبار اقتصادی هفته جاری بود. موضوع مطلب : شنبه 90 مهر 30 :: 11:29 صبح :: نویسنده : مهران گلی
رئیس اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تهران، با انتقاد شدید از دامن زدن به پرونده اختلاس بزرگ، گفت: اهالی باشگاه سیاست، نباید از مجال وقوع این رویداد ناگوار سوءاستفاده کنند. موضوع مطلب : شنبه 90 مهر 30 :: 11:28 صبح :: نویسنده : مهران گلی
رئیس سازمان بازرسی کل کشور گفت: پرونده حلقه فاطمی، مربوط به شرکت بیمه به دادگاه ارجاع شده و افراد مرتبط با پرونده در آینده نزدیک احضار خواهند شد. موضوع مطلب : شنبه 90 مهر 30 :: 11:27 صبح :: نویسنده : مهران گلی
مرکز پژوهشهای مجلس، نتیجه پایش محیط کسب و کار ایران در زمستان سال 89 را ارایه کرد. موضوع مطلب : سیاست روز شهرستان بجنورد منوی اصلی آخرین مطالب پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 29
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 69258
|
||||